بهترین بنده خدا - خاطره مقبل کاشانی



 سخنرانی حجت الاسلام محرابیان در مراسم هفتگی  1392/11/25



بسم الله الرحمن الرحیم

 شخصی محضر مولا امیرالمومنین(ع) آمد و عرضه داشت: یا امیرالمومنین(ع)، بهترین بنده خدا چه بنده ای هست و کجا مشخص میشود؟

مولا میفرماید: بهترین بنده خدا، بنده ای هست که در لحظه بلا خدا را رها نکند و بندگی کند.

حقیقتا بندگی در لحظه بلا کار سختی است.

ما به جای اینکه در سختی های دنیا و مشکلات جامعه به خدا پناه ببریم، با او قطع رابطه کرده و گاهی خداوند را مقصر میدانیم و در اصطلاح با او قهر میکنیم.

اگر انسان بتواند در این سختی ها تحمل کرده و گناه نکند، عزیز خدا شده و خدا خریدار اوست.

در ماجرای سقیفه، وقتی دستان حضرت علی(ع) را بستند و می کشیدند، هنگامی که از در خانه حضرت بیرون آمدند، کسی با صدای بلند گفت: اشهد ان لا اله الا الله ، اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علی ولی الله ، مردم همگی رو به آن شخص کردند و دیدند همان یهودی کوچه های مدینه است.

وقتی علت شهادتین و مسلمان شدنش را در آن لحظه پرسیدند گفت: من در جنگ خیبر بودم و دیدم که علی(ع) آنجا چه کرد و چگونه بزرگان ما را شکست داد.

( امیرالمومنینی(ع) که مالک اشتر میگوید وقتی در جنگ نعره میزد، ما که از دوستان حضرت بودیم می ترسیدیم چه برسد به دشمنان.)

 یهودی گفت: امیرالمومنین(ع) کسی نیست که چند روباه دست او را ببندند. وقتی دیدم که او اینطور سکوت کرده و سربه زیر شده فهمیدم حق با اوست.

 

 چون حضرت در دل مصیبت و سختی گوش به فرمان حق تعالی داده و سکوت کرده است.

در کربلا هم همینطور است، قشنگترین صحنه های کربلا آن جاهایی است که انسان باید بسوزد و بمیرد ولی امام حسین(ع) در آن لحظات شکر خدا را می کند.

راننده علامه امینی(ره) میگوید به علامه گفتم: دنیا خیلی تاریک است،یک راهی به من نشان بدهید که در تاریکی ها خدا را زود پیدا کنم؟

علامه گفت: هر وقت در تاریکی های دنیا اسر شدی، قبل از نماز صبح بیدار شو و چند دقیقه ای برای علی اصغر(ع) گریه کن.

چون امام حسین(ع) در کربلا و در اوج مصیبت، در کنار بدن حضرت علی اصغر(ع) شکر خدا را میکند. یا حضرت زهرا(س) با آن بدن زخمی، نماز شب را ترک نمی کند و حتی یک مرتبه هم گلایه نکرد.

دو کار بسیار پر ارزش:

1- در تعقیبات مشترکه نمازها و همچنین در کتاب المراقبات میرزا جواد آقا ملکی تبریزی آمده که اگر کسی این دعا را بعد از هر نماز بخواند خداوند متعال با آن عظمت در قیامت گناهانش را به رویش نمی آورد و اما کیفیت دعا :

اَللّهُمَّ اِنَّ مَغْفِرَتَكَ اَرْجى مِنْ عَمَلى وَاِنَّ رَحْمَتَكَ اَوْسَعُ مِنْ ذَنْبى اَللّهُمَّ اِنْ كانَ ذَنْبى عِنْدَكَ عَظيما فَعَفْوُكَ اَعْظَمُ مِنْ ذَنْبى اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ اَكُنْ اَهْلا اَنْ تَرْحَمَنى فَرَحْمَتُكَ اَهْلٌ اَنْ تَبْلُغَنى وَتَسَعَنى لاَِنَّها وَسِعَتْ كُلَّ شَىْءٍ بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّحِمينَ

خدايا مسلماً آمرزش تو اميدوار كننده تر از عمل من است و مسلماً رحمت تو پهناورتر از گناه من است خدايا اگر گناهم پيش تو بزرگ است پس گذشت تو بزرگتر از گناه من است خدايا اگر من شايستگى ندارم كه تو بر من رحم كنى پس رحمت تو شايستگى دارد كه به من برسد و مرا فرا گيرد زيرا كه رحمتت همه چيز را فرا گيرد به رحمتت اى مهربانترين مهربانها

2- حضرت زهرا(س) دو مرتبه در شبانه روز به حضرت امیرالمومنین(ع) سلام می دادند. یک بار بعد از نماز مغرب و عشاء و بار دیگر بعد از نماز صبح به امام زمان خودشان چه در حضور یا چه در غیاب حضرت علی(ع) به ایشان سلام می دادند. یعنی همان سلامی که در زیارت آل یاسین آمده؛ السلام علیک فی اللیل اذا یغشی و النهار اذا تجلی


 

خاطره مقبل کاشانی


مقبل کاشانی میگوید : من خیلی عاشق زیارت قبر امام حسین(ع ) بودم، یکی ازتجاربه من گفت من تو را به خرج خود کربلا میبرم .یک کاروانی ترتیب دادند و حرکت کردیم . ولی در بین راه سارقها ریختند و کاروان ما را سرقت کردند و من دلشکسته به گلپایگان برگشتم، یک حسینیه ای بود، درآن حسینیه مشغول عزاداری شدیم، تا شب عاشورای حسینی ،  شب عاشورا، را گریه کردیم و سینه زدیم ، روضه خواندیم، سپس من خوابیدم،در خواب دیدم که مشرف شده ام به صحن و سرای اباعبدالله الحسین(ع)  اما یک عده خادمهایی که لباس سفید مخصوص دارند. مامور انتظاماتند . من آمدم در حرم اباعبدالله ، دیدم یکی از خدام  دست مرا گرفت و گفت مقبل صبر کن . گفتم آقا این درخانه مولای من است . چرا دستم را گرفتی ؟  من عاشق  حسینم. می خواهم  بروم  به  زیارت  قبرش . یک  نگاهی به من کرد و گفت مقبل،آرام  بگیر.

 حرم را خلوت کرده اند ،مادرش فاطمه زهرا(س) به زیارت قبرش آمده است . مقبل می گوید: من این حرف را شنیدم برگشتم توی صحن دیدم در دهلیز وسط صحن یک مجلسی است، یک گروه با وقار، یک عده مردم نورانی نشسته اند، من هم همان دم درنشستم، طولی نکشید دیدم یک شخصیتی که او خورشید است و دیگران ستاره، وارد شد. زیربغل هایش را گرفته اند. قامتش خمیده وهمه بلند شدند و او را صدر مجلس جا دادند. سوال کردم این آقا کیست؟  گفتند:خاتم پیامبران است.  پیغمبر فرمود: محتشم را بگوئید بیاید و برای ما روضه بخواند. گفت دیدم یک پیرمرد قد کوتا عمامه ژولیده، محاسن انبوه آمد جلو،عرض ادب کرد و یک منبر از نور گذاشتند. پیغبر فرمود: برو بالا،

 پله اول ،  دوم .. تا پله نهم ایستاد .من گفتم حالا این دوازه بند شعر که گفته از کجایش شروع میکند، دیدم شروع کرد به خواندن این شعر :

باز این چه شورش است که در خلق عالم است         باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین                بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

وشعر را ادامه داد .

همه گریه کردند . پیغمبر رو کرد به انبیاء و فرمود دیدید حسینم را لب تشنه کشتند و آبش ندادند؟

محتشم خیال کرد دیگر بس است و ساکت شد. یک وقت پیغمبر فرمود: محتشم روضه بخوان، دلهای ماعقده دارد .

دیدم محتشم عمامه اش را زمین زد .از بالا منبر به پیغمبر عرض کرد، یا رسول ا... اینجا را نگاه کن .

اشاره کرد به گودی قتلگاه.

این کشته فتاده به هامون حسین توست      این صید دست و پاه زده در خون حسین توست

یک وقت دیدم ملائکه دویدند گفتند محتشم بس است، پیغمبرازحال رفت .پیغمبر را به هوش آوردند. پیغمبرعبایش را برداشت با دست خودش بر دوش محتشم انداخت .

 مقبل می گوید :دل من شکست. با خودم گفتم من هم مداح حسینم .چرا رسول خدا به من هیچ نفرمودند؟اما به محتشم عبا دادند. ازمجلس انبیاء بیرون آمدم .هی برمی گردم یک قدم پشت سرم را نگاه می کنم . اشکهای من جاری شد . خدایا حسین(ع) حلقه غلامی به گوش من نکرده است . در این حال دیدم یکی از خدام از توی حرم می دود، صدا زد : مقبل، مادرش زهرا(س) فرمود: مقبل برایم روضه بخواند .

 مقبل میگوید : من اول منبر ایستادم و این شعر را خواندم :

 

روایت است که چون تنگ شد بر او میدان           فتاد از حرکت ذوالجناح وز جَوَلان'


نه سیدالشهدا ، بر جدال طاقت داشت              نه ذوالجناح دیگر تاب استقامت داشت


کشید پا ز رکاب آن خلاصه ایجاد              برنگ پرتو خورشید بر زمین افتاد


هوا ز جور مخالف چون قیرگون گردید            عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید


بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد             اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

 

 یک وقت گفتند مقبل بس است.  فاطمه زهرا (س) روی قبر حسین(ع) ازحال رفت .