ماجرای فدک - شماره اول

 



ماجرای فدک - شماره اول



فدك:

فدک سرزمینی آباد در سراشیبی خیبر با چشمه‌ای پر آب و منطقه وسیع کشاورزی و قلعه‌ای مهم بود و نسبت به خیبر نخلستان‌های بیشتری داشت. ساکنان آن عده‌ای از یهوديان بودند که با اهل خیبر ارتباط داشتند. يهوديان فدك با شنيدن فتح خيبر، پيش‌قدم شده و خود را تسليم پيامبر نمودند.

و با توجه به آيه 6 سوره حشر[1]، سرزمين‌هايي كه بدون لشكركشي مسلمانان فتح مي‌شود (مانند فدك) ملك مخصوص پيامبر بوده و مسلمانان هيچ حقي در آن ندارند و حضرت به عنوان اموال شخصي خود هر تصميمي بخواهد مي‌تواند درباره آن‌ها بگيرد.

 اعطاي فدك به حضرت فاطمه:

 بلافاصله پس از فتح فدك و معاهده صلحي كه بين پيامبر و اهل فدك امضا شد، آيه «وآت ذا القربي حقه» نازل گرديد، يعني: «حق خويشان را به آنان بده».

پيامبر از جبرئيل پرسيد: منظور چه كساني هستند؟ جبرئيل از طرف خدا عرضه داشت: «فدك را به فاطمه عطا كن».[2]

 

پيامبر ورقه‌اي خواست و اميرالمؤمنين را فراخواند و فرمود: «سند را به عنوان بخشوده و اعطايي پيامبر بنويس و ثبت كن».

اميرالمؤمنين آن را نوشت و خود حضرت و ام ايمن بر آن شهادت دادند.

سپس پيامبر مردم را در منزل حضرت زهرا جمع نمود و به آنان خبر داد كه فدك از آن فاطمه است.[3]

 اشغال فدك:

ده روز پس از رحلت پيامبر (ص) به عنوان اولين اقدام پس از استقرار حكومت سقيفه، مأموران ابوبكر به دستور خاص او فدك را به اشغال خود درآوردند.

پس از تصرف فدك، عمر به حضرت زهرا گفت: آن نوشته‌اي كه مي‌گفتي پدرت درباره فدك برايت نوشته را بياور!

حضرت زهرا فوراً سند فدك را آورد و به ابوبكر نشان داد ولي عمر نوشته پیامبر را گرفت و در مقابل قريش، مهاجرين، انصار و ديگر اعراب آن دهان بر آن انداخت و آن را پاره پاره كرد؛ و بدين گونه علناً مخالفت خود را با امر پيامبر اعلام نمود.[4]

پس از اين قضيه در مجلسي ديگر ابوبكر به حضرت زهرا گفت: عايشه و عمر شهادت مي‌دهند كه پيامبر فرموده: «النبي لا يورث»[5] يعني: پيامبر ارث نمي‌گذارد.

حضرت زهرا فرمود: آيا اولادت از تو ارث مي‌برند و من از رسول خدا ارث نمي‌برم؟ اين اولين شهادت ناحق است. (در ضمن) فدك را پيامبر به من بخشيده (يعني ارث نيست) و من شاهد مي‌آورم.[6]

ابوبكر گفت دليل خود را بياور.

حضرت زهرا فرمود: آيا در زمان حيات پيامبر فدك تحت تصرف من نبود و من محصول آن را مصرف نمي‌كردم؟

ابوبكر گفت: آري.

حضرت فرمود: پس چرا درباره چيزي كه در دست من است از من شاهد مي‌خواهي؟

با اين حال حضرت زهرا در همان مجلس ماند و كسي را فرستاد تا اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين و ام يمن و اسما را بياورد؛ ايشان آمدند و به همه آنچه حضرت زهرا فرموده بود شهادت دادند.

عمر گفت: علي همسر اوست، حسن و حسين هم پسران او هستند. ام ايمن هم خدمتكار اوست. اسما بنت عميس هم قبلاً همسر جعفربن ابي طالب بوده و به نفع بني هاشم شهادت خواهد داد.

همه اين شاهدان براي منفعت خود شهادت مي‌دهند.

اميرالمؤمنين در دفاع از شاهدان فرمود: «فاطمه پاره تن پيامبر است و هر كس او را اذيت كند پيامبر را اذيت كرده و هر كس او را تكذيب كند پيامبر را تكذيب كرده است.

حسن و حسين هم دو پسران پيامبر و دو آقاي جوانان اهل بهشتند و هر كس آنان را تكذيب كند پيامبر را تكذيب كرده است، چرا كه اهل بهشت راست مي‌گويند.

و من آن كسي هستم كه پيامبر فرمود: تو از مني و من از توأم، و تو در دنيا و آخرت برادر مني. هر كس تو را رد كند مرا رد كرده و هر كس تو را اطاعت كند مرا اطاعت كرده، و هر كس از تو سرپيچي كند از من سرپيچي كرده است.

ام ايمن نيز كسي است كه پيامبر براي او به بهشت شهادت داده و براي اسما بنت عميس و نسل او دعا كرده است.»

عمر گفت: شما همانگونه هستيد كه توصيف نموديد، ولي شهادت كسي كه به نفع خود شهادت مي‌دهد قبول نمي‌شود.

سپس اميرالمؤمنين فرمود: اكنون كه ما آن طور هستيم كه خودتان مي‌شناسيد و منكر نيستيد و در عين حال شهادت ما به نفع خودمان پذيرفته نيست و شهادت پيغمبر هم قبول نيست پس انالله و ان اليه راجعون! به زودي ظالمان خواهند دانست كه به كجا بازمي‌گردند.

سپس اميرالمؤمنين به حضرت زهرا فرمود: بازگرد تا خداوند بين ما و اينان حكم كند كه او بهترين حكم‌كنندگان است.

حضرت زهرا به حال غضب برخاست و فرمود:

«خدايا! اين دو به حق دختر پيامبرت ظلم كردند. خدايا به شدت اينان را مأخوذ فرما».

سپس محزون و گريان از نزد آنان بيرون آمد.[7]



[1] - سوره حشر، آيه ه6: آنچه خداوند از كافران به رسولش بازگردانيد، شما هيچ اسب و شتري براي فتح آن نتاخته‌ايد و لكن خداوند رسولان خود را بر هر كه بخواهد مسلط مي‌كند.

[2] - اسناد شيعه: تفسير عياش، ج 2، ص 287 – تفسير مجمع‌البيان، ج 6، ص 243 – بحارالانوار، ج 29، ص 118، و ... .

اسناد اهل سنت: الجرح و التعديل، ج 1، ص 257 ـ در المنتور، ج 4، ص 177 – سمند ابي يعلي، ج 2، ص 334، و ... .

[3] - اسناد شيعه: بيت الاحزان، ص 154 – اللمعه البيضاء، ص 750، و ... .

اسناد اهل سنت: السقيفه و فدك، ص 104 – شرح نهج‌البلاغه، ج 16، ص 214.

[4] - اسناد شيعه: هدايت الكبري، ص 406 – مختصر بصائر الدرجات، ص 191 و ... .

اسناد اهل سنت: شرح نهج‌البلاغه (ابن ابي الحديد)، ج 16، ص 274.

[5] - اين از جعليات ابوبكر بوده كه به دروغ به پيامبر نسبت داد.

[6] - اسناد شيعه: كشف الغمه، ج 2، ص 106 ـ الغدير، ج 7، ص 229، و ... .

اسناد اهل سنت: شرح نهج‌البلاغه، ج 16، ص 214 ـ السقيفه و فدك، ص 104، و ... .

[7] - بحارالانوار، ج 29، ص 134، ص 189، ص 197.