هجوم به خانه وحی

 



  هجوم به خانه وحي



 

هجوم به خانه وحي:

 هنگامي كه اميرالمؤمنين پستي مردم و عدم ياريشان، و نيز اجتماع آنها با ابوبكر و طرفداري و فرمانبرداري و تعظيم و اكرامشان را براي او ديد، خانه‌نشيني را اختيار كرد.

 عمر به ابوبكر گفت: چرا كسي را به سوي علي نمي‌فرستي تا بيايد و بيعت كند؟ (عمر در جاي ديگر به ابوبكر گفته بود: تا او (علي) بيعت نكند، هيچ اعتباري به كار ما نيست.) ابوبكر گفت: چه كسي را براي اين كار بفرستم؟ عمر گفت: قنقذ را به سوي او بفرست؛ او مردي تند، خشن و برده‌اي از آزاد شدگان و نيز از طايفه بني عدي بن كعب است. از اين‌رو ابوبكر، قنقذ را به همراه گروهي به دنبال علي فرستاد.

 

 آنها به در خانه آن حضرت رفتند و اجازه داخل شدن خواستند. پس امام به آنها اجازه نداد؛ همراهان قنقذ به سوي ابوبكر و عمر برگشتند. عمر گفت: به آنجا بازگرديد و اگر به شما اجازه دادند پس وارد شويد، در غير اين صورت بدون اجازه وارد شويد!

آنها دوباره برگشتند و اجازه خواستند. آنگاه حضرت فاطمه به آنها فرمود: به شما اجازه نمي‌دهم بدون اجازه به خانه‌ام وارد شويد.

آنها (نزد ابوبكر و عمر) برگشتند؛ ولي قنقذ ملعون همچنان ايستاده بود. آنها آنچه كه از فاطمه شنيده بودند براي (ابوبكر و عمر) نقل كردند و گفتند: فاطمه نگذاشت كه بدون اجازه به خانه‌اش وارد شويم. در اين هنگام عمر خشمگين شد و گفت: ما را با زنها چه كار؟!

عمر به گروهي از اطرافيانش دستور داد تا مقداري هيزم بردارند و همراه او به خانه علي و فاطمه (ع) بيايند.

(پس از آنكه به خانه امام علي رسيدند) عمر فرياد زد: به خدا سوگند، اي علي! از خانه خارج شو و با خليفه پيامبر بيعت كن و الا خانه‌ات را به آتش مي‌كشم!!

حضرت فاطمه (س) فرمود: اي عمر! ما را با تو چه كار است؟! عمر گفت: در را باز كن والا خانه‌ات را بر سر شما به آتش مي‌كشم!!

در اين هنگام حضرت فاطمه (س) فرمود: اي عمر! از خدا نمي‌ترسي كه به خانه من داخل شوي؟! ولي عمر ابا نكرد كه بازگردد و در خانه را به آتش كشيد، و سپس با فشار داخل خانه شد و اين در حالي بود كه حضرت فاطمه در مقابلش قرار داشت.

در اين هنگام عمر شمشير را كه در غلاف بود بند كرد و به پهلوي آن حضرت زد!! آن حضرت ناله زد و گفت: «يا ابتاه!»؛ پس عمر تازيانه را بلند نمود و بر بازوي آن حضرت زد و ايشان فرياد زد: اي رسول خدا! بعد از تو ابوبكر و عمر چه بدرفتاري كردند!

دفاع اميرالمؤمنين:

در اين هنگام علي (ع) برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را به شدت كشيد و بر زمينش كوبيد و ضربه‌اي بر بيني و گردن او زد و خواست او را بكشد، پس به ياد سخنان پيامبر خدا و سفارش‌هايش افتاد،

و فرمود: به خدايي كه محمد را به نبوت گرامي داشت ـ اي پسر صحاك ـ اگر نبود تقديري كه از طرف خداوند تعيين شده و عهد و پيماني كه رسول خدا با من بسته است، به تو مي‌فهماندم كه نمي‌تواني داخل خانه من بشوي.

در همين حال قنفذ نزد ابوبكر برگشت؛ زيرا مي‌ترسيد علي با شمشير از خانه خارج شود؛ چرا كه او با شجاعت آن حضرت كاملاً آشنا بود.

ابوبكر به قنفذ گفت: بازگرد، پس اگر علي از خانه خارج شد، دست نگه داريد و در غير اين صورت به خانه‌اش هجوم ببريد.

قنفذ ملعون آمد و با يارانش بدون اجازه به خانه امام علي (ع) هجوم بردند و با جمعيت زيادي كه داشتند آن حضرت را محاصره كردند و با شمشيرهايشان بر ايشان حمله‌ور شده و ريسماني به گردن مباركش انداختند!! در اين هنگام حضرت فاطمه، بين اميرالمؤمنين و مهاجمان حائل شد، پس قنفذ ملعون، با تازيانه حضرت فاطمه را آنچنان زد به طوري كه تا هنگام وفات، اثر تازيانه‌هاي او همچون دستبندي در بازوي آن حضرت باقي مانده بود. كه خدا قنفذ را لعنت كند. در اين هنگام علي (ع) را در حالي كه به سختي مي‌كشيدند به نزد ابوبكر بردند و بيعت گرفتند.

جسارت‌هاي قنفذ:

 قنفذ كه لعنت خدا بر او باد، فاطمه (س) را در آن هنگام كه بين او و شوهرش حائل شده بود، با تازيانه زد؛ زيرا عمر پيغام فرستاده بود كه اگر فاطمه بين تو و علي مانع شد، او را بزن. پس قنفذ فاطمه را به چارچوب در كشيد و در را چنان فشار داد كه استخوان پهلوي مباركش شكست و فرزند داخل رحمش سقط شد. از اين‌رو آن حضرت پيوسته در بستر افتاد تا بر اثر آن ضربات و جراحات به شهادت رسيد.

 (جسارات قنفذ، يكي از عوامل شهادت حضرت زهرا(س) بود و در روايات، عوامل ديگري هم ذكر شده است).

 

 

اسرار آل محمد (ص)، ص 33 الي 37.

 پس از امام علي (ع)، از سلمان، مقداد، زبير و ابوذر هم به اجبار بيعت گرفته شد.