ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن
باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن
اين خاک تشنه بيتو به باران نميرسد
باغ خزان زده به بهاران نميرسد
خورشيدي و زمین و زمان در مدار توست
مولای من بیا که جهان بيقرار توست
تنها تو منجي بشر و آدميتي
اصلاً تويي که فلسفه ي خاتميتي
تو سِرّ سجدههای ملائک بر آدمی
تو رازِ سر به مُهرِ سحرهاي عالمي
ماتمکدهست کعبه ي بيتو، خليل عشق
چشمان توست کعبه، بيا اي دليل عشق
با صد هزار جلوه ي مشهود ميرسي
با نغمه ي الهي داوود ميرسي
موسي شدي و طور به سويت شتافتهست
نيل است که به شوق تو سينه شکافتهست
سيماي تو ز يوسف مصري مليح تر
همراه تو مسيح و تو از او مسيح تر
آيات حسن و فضل و کمال تو بيحد است
خوي و خصال تو همه عين محمد است
همراه توست معجزههاي پيمبري
داري به روي شانه عباي پيمبري
مولا بيا به دين بده روح دوباره اي
با ذوالفقار فتح، شکوه دوباره اي
برپاست نهروان و جملهاي ديگري
بيت الحرام و لات و هُبَلهاي ديگري
هر سنگ را نگاه تو سجّيل ميکند
يا هر پرنده را چو ابابيل ميکند
باز آ که دست ظلم و ستم را قلم کني
باز آ که باز عدل علي را علم کني
باز آ که در مدينه قيامت بهپا شود
صحن و سراي حضرت زهرا بنا شود
در چشم تو شکوه الهي خلاصه است
صلح و جهاد تو همه عين حماسه است
در هر نگات نور خدا موج میزند
امید سیدالشهدا موج میزند
آميزه ي صلابت و احساس ديدني ست
در قامتت رشادت عباس ديدني ست
سمت تو آبهاي روان سجده ميکنند
بر خاک پات مُلک و مکان سجده ميکنند
بيانتهاست لايتناهي ست علم تو
آئينه ي علوم الهي ست علم تو
تا واژه واژه ات ملکوت حقايق است
در هر نگات جلوه ي صد صبح صادق است
داري به دوش پرچم باب الحوائجي
در دست توست خاتم باب الحوائجي
چشم رئوف توست بهشت برين ما
نور ولايتت شده حصن حصين ما
دلبستگي به رحمت تو در نهاد ماست
پلکي بزن، نگاه تو باب المراد ماست
شوق تو در هدايت ما بينهايت است
چشمان روشن تو چراغ هدايت است
برپا شده ست در دل عالم چه محشري
ديگر بتاب ماه خدا! يابن عسکري
من تشنه ي نگاه توأم أيها العزيز
دلتنگ روي ماه توأم أيها العزيز
تا کي نصيب ماست «اَرَي الخَلق» و «لا تُري»
کي ميشود نواي «اَنا المَهدي» تو را ...
از سمت کعبه بشنوم اي جانِ جانِ جان
«عَجّل عَلي ظُهُورِکَ يا صاحِبَ الزّمان»
یوسف رحیمی